پارميداپارميدا14 سالگیت مبارک

بهشت كوچك من

فاميل پارميدا

پارميدا بابايي                                                   دادايي                                       ماماني بابا بزرگ                                               &nb...
29 تير 1390

ادامه قصه مامان و پارميدا(سفر شمال و مشهد)

پارميداي من، اولين سفرت به شمال (نوشهر- چالوس) 7 مهرماه 89 به اتفاق مامان بزرگ و خاله مهناز بود، خيلي خوش گذشت. تو فوق العاده بودي. دو تا عكس از اولين سفرت مي گذارم.  يادش بخير. دومين سفرت 11 خرداد 90 بود كه سه نفري رفتيم ماماني و بابايي و پارميدا دادايي هم نيامد. اين سفر هم خيلي خيلي خوش گذشت و تو هم حسابي كيف كردي. از اين سفر هم عكسي مي گذارم البته يكي از عكس هاي خاطره انگيز كه بدين شكل گرفته شد در صف نماز من و شما نشسته بوديم و منتظر بوديم نماز شروع شود درست روبروي حرم امام رضا بوديم كمي هم باران مي آمد به يك دختر خانم 7 يا 8 ساله كه كنارم نشسته بود گفتم وقتي ترا بلند مي كنم روي دستم ازت يك عكس بگيرد. طفلك موبايل را هم به س...
29 تير 1390

خاطره روز

ديروز جمعه 24 تيرماه بود هوا خيلي گرم شده و توي گلم هوس آب بازي داشتي، چپ و راست از صورت بابايي بوس مي كردي و مي گفتي " آب بازي " اين اولين كلمات است كه پشت سرهم ادا كردي. از قصد هي بهت مي گفتيم چي مي خواي پارميدا كه ترا وادار كنيم اين كلمه را دوباره بگي و تو هم با شيريني تمام " آب بازي" " آب بازي"  بنابراين خيلي سريع همه چيز را فراهم كردم تا آب بازي كني ازت فيلم گرفتم آخه خيلي ذوق داشتي از خوشحالي جيغ مي زدي و  مي خنديدي. بابايي، مامان بزرگ، خاله مهناز، دايي سعيد، دادايي،  همه دورت بودند با خنده هات مي خنديدند. مامان بزرگ كمي نگران بود كه خداي نكرده سرما نخوري.  يك عكس از ديروز را در اين صفحه مي گذارم. دوست دارم عزيزم....
25 تير 1390

دايره المعارف پارميدا

اينجا مي خواهم كلماتي را كه از  چهار ماهگي ياد گرفتي ادا كني تا امروز كه ١٤ ماهه هستي را بياورم. بَ بَ= منظورت بابا مَ مه= مي مي اَ و = الو دَ تا = ده تا(وقتي مي پرسيديم چند تا دوستمان داري) ده تا= ده تا دو = دو گل = گل(به تمام درختا و گل ها ، گل می گی و خیلی قشنگ این کلمه را ادا می کنی) اَ ل و= الو كي = كيه كيه = كيه( بلافاصله بعد از شنيدن زنگ تلفن و آيفون و صداي در و وارد شدن كسي به اتاق در پنج ماهگي) اُ وَ ت= الله و اكبر (وقتي صداي اذان را مي شنيدي ) اُ وَ ...ت = كمي نزديك تر به كلمه الله و اكبر كه نمي تونم تلفظ بهترت را بنويسم دَ دَ = ددر دَ ت = ددر ماما= مامان مامان...
25 تير 1390

كارهاي پارميدا

پارمیدا جونم، عزیز دل مامان، در اين صفحه هم مي خواهم كارهايي را كه ياد گرفتي تا امروز كه 14 ماهه هستي را بنويسم اميدوارم همه آن يادم باشد. البته شايد به ترتيبي كه ياد گرفتي نباشد. ولي اينطوري مي خوام بگم كه خدا را شكر، پارميدای من، خیلی باهوشههههههههههه، . دست زدن اتل متل ( وقتي مي گفتيم اتل متل شروع مي كردي روي پاهاي خودت ضربه زدن) اگر تنبلي نكرده بودم و از اول برايت اين وبلاگ را ايجاد كرده بودم الان دقيقا مي گفتم در چند ماهگي اينكارو مي كردي ولي تا آنجا كه يادم است خيلي زود بود و به همين دليل جلوي هركس كه اين كار را انجام مي دادي تعجب مي كردن و هي ماشااله ماشااله مي گفتن خب بگذريم الان مي گن چقدر از بچه ش تعريف مي كنه. لي لي ح...
22 تير 1390

خاطره روز

پارميداي قشنگم، عسل مامان، ديروز بعد از ظهر كه از اداره به خونه آمدم خواب بودي دلم طاقت نياورد چند تا بوس آبدار ازت گرفتم. وقتي بيدار شدي از سر و كول دادا بالا مي رفتي. جديداً چپ و راست بي هوا تو گوش دادا مي زني اون طفلك هم فقط با خنده مي گيه " چلا (چرا) مي زني كوچولو" و تو هم چون خيلي مهربوني و مي خواهي بهش بگي فقط از روي دوست داشتن و شوخي كردن است يك بوس محكم ازش مي گيري و دادايي هم بوس ات مي كنه و مي گه " آخيه" و من از ديدن اين صحنه ها حسابي لذت مي برم و انگار تمام دنيا را دارم. خدايا شكرت . عزيزان من دوستتون دارم و برايتان بهترين ها را مي خوام. در حال بازي كردن با ساعت مامان ...
20 تير 1390

خاطره روز

پارميداي مامان، امروز صبح زود بلند شدي و اجازه ندادي كه به سرويس اداره برسم دلت مي خواست" مي مي " بخوري و دست بردار نبودي منم كه از خدام بود بيشتر پيشت باشم. واي پارميدا ديروز يك اتفاق بدي افتاد يك سوسك بدجنس رفته بود رو پات جيغ مي زدي و گريه مي كردي خيلي ترسيده بودي سوسكه بدجنس داشت فرار مي كرد كه با چند ضربه دمپايي به خدمتش رسيدم چقدر دلم برات سوخت. اگه تو پيشم نبودي گريه مي كردم . اه ه ه از سوسك متنفرم. بغلت كردم  آروم شدي دوتايي رفتيم حياط آب بازي، شلنگ آب را گرفته بودي همه جا را آب پاشي مي كردي سرتا پا خيس شده بودي از خنده ريسه مي رفتي با هم حسابي كيف كرديم. بدش تو خونه با توپ جديدت بازي كرديم با دادا هم قل بازي و خنده و شيطن...
20 تير 1390

خاطره روز

ديروز جمعه با بابايي و مامان بزرگ و خاله مهناز رفتيم خونه خاله ليلا ديدن خونه جديدشون، به قول تو رفتيم " د د " " د د "  پيراهن جديدت را وقتي پوشيدي بهت گفتم واي ماماني... چقدر خوشگل شدي..... چنان ژست گرفتي كه باعث خنده همه شد . طبق معمول كه لباس جديدي تنت مي كنم هفت هشت تا عكس مي گيرم شروع كردم عكس گرفتن طبق معمول  شيطنت و اجازه ندادن براي گرفتن يك عكس درست و حسابي به دوربين نگاه نمي كردي. خونه خاله ليلا بهت خيلي خوش گذشت ارسلان يك اتاق پر از اسباب بازي داره و تو كيفت كوك شد و ديگه مامان و بابا يادت رفت. تا چند وقت پيش اصلا بغل علي آقا شوهر خاله ليلا نمي رفتي و تا مي ديديش گريه مي كردي ولي ديروز عمو عمو مي گفتي و خودت را براي...
19 تير 1390

قصه پارميدا و مامان

قصه ما هم مثل تمام قصه ها اينجوري شروع شد يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون هيچكس نبود ماماني بود بابايي بود با يك پسر خوشگل و ناز و مهربون شيرين زبون، پسر كوچولو خيلي زود به مهد كودك بعد به دبستان  و به دبيرستان رفت و ... روزها و شبها پشت هم مي آمدند و مي رفتند خيلي زود گذشت تا اينكه مامان و بابايي تصميم گرفتند يك بچه ديگه داشته باشند يك پسري كاكل بسري يا يك دختري شيرين عسلي و اين شد كه سال 88 ماماني به بابايي گفت كه بزودي ني ني كوچولوشون به دنيا مي ياد 9 ماه باید میگذشت مامان این شکلی شده بود  و بلاخره در يك شب قشنگ بهاري در بيمارستان بهمن در روز 14 ارديبهشت ماه پارميداي آسماني، فرشته نازنين، هديه قشنگ خداوند، به دنيا آمد. ...
18 تير 1390

ادامه قصه مامان و پارميدا (صداي حيوانات)

پ ارميداي من، دختر نازنيم، چقدر نوشتن سخت است نظرم اين بود كه هر وقت شروع كنم به نوشتن از روز به روز خاطراتت مي نويسم همه چيز يادمه ، تمام شيرين كاري ات ملكه ذهنمه ، ولي الان نمي توانم، نمي دانم علت دقيقا چيست  خاطرات هجوم آوردن همه چيز را مي خوام ثبت كنم، خاطرات يكسال گذشته از يك طرف (كه چه اشتباهي كردم  تا بحال ننوشتم) و از طرفي خاطرات شيرين تر از شيرين اين روزهات آخه نمي دوني چيكار مي كني شدي نقل مجلس، شدي خوردني خانواده و فاميل. بنابراين منو ببخش از بد نوشتن. مدتهاست كه چيزي ننوشتم بايد بقول معروف كمي گرم بشم و دوم همان كه گفتم كمي خاطراتت گذشته و حال قاطي پاطي شده. قشنگم ازت فرصت مي خوام انشاا.. در نوشته هاي بعدي جبران مي كنم...
18 تير 1390